اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت

شاعر : سعدي

زيبا نتواند ديد الا نظر پاکتاي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت
باشد که گذر باشد يک روز بر آن خاکتگر منزلتي دارم بر خاک درت ميرم
هم در تو گريزندم دست من و فتراکتدانم که سرم روزي در پاي تو خواهد شد
وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکتاي چشم خرد حيران در منظر مطبوعت
بيچاره فروماندم پيش لب ضحاکتگفتم که نياويزم با مار سر زلفت
گر پرتو روي افتد بر طارم افلاکتمه روي بپوشاند خورشيد خجل ماند
ور جمله بسوزاني حکمست بر املاکتگر جمله ببخشايي فضلست بر اصحابت
جرم همه کس بخشي از کس نبود باکتخون همه کس ريزي از کس نبود بيمت
غم گرد دل سعدي با ياد طربناکتچندان که جفا خواهي مي‌کن که نمي‌گردد