کيست آن ماه منور که چنين مي‌گذرد

شاعر : سعدي

تشنه جان مي‌دهد و ماه معين مي‌گذردکيست آن ماه منور که چنين مي‌گذرد
نتوان گفت که زيباتر از اين مي‌گذردسرو اگر نيز تحول کند از جاي به جاي
يا مه چارده يا لعبت چين مي‌گذردحور عين مي‌گذرد در نظر سوختگان
که بر آن زلف و بناگوش و جبين مي‌گذردکام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
کفتابست که بر اوج برين مي‌گذردمردم زير زمين رفتن او پندارند
حيف باشد که چنين کس به زمين مي‌گذردپاي گو بر سر عاشق نه و بر ديده دوست
گو حذر کن که هلاک دل و دين مي‌گذردهر که در شهر دلي دارد و ديني دارد
با گمان افتم و گر خود به يقين مي‌گذرداز خيال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
پادشاهيست که بر ملک يمين مي‌گذردگر کند روي به ما يا نکند حکم او راست
شاهد آنست که بر گوشه نشين مي‌گذردسعديا گوشه نشيني کن و شاهدبازي