کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد

شاعر : سعدي

آخر اين غوره نوخاسته چون حلوا شدکي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد
بلبل خوش سخن و طوطي شکرخا شدديگر اين مرغ کي از بيضه برآمد که چنين
مردم از عقل به دربرد که او دانا شدکه درآموختش اين لطف و بلاغت کان روز
چشم بر هم نزدي سرو سهي بالا شدشاخکي تازه برآورد صبا بر لب جوي
آدمي طبع و ملک خوي و پري سيما شدعالم طفلي و جهل حيواني بگذاشت
گفت خاموش که اين فتنه دگر پيدا شدعقل را گفتم از اين پس به سلامت بنشين
که نه از حسرت او ديده ما دريا شدپر نشد چون صدف از لولو لالا دهني
وقت خوش ديد و بخنديد و گلي رعنا شدسعديا غنچه سيراب نگنجد در پوست