جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

شاعر : سعدي

ياري که تحمل نکند يار نباشدجنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
بسيار مگوييد که بسيار نباشدگر بانگ برآيد که سري در قدمي رفت
گر بر دل عشاق نهد بار نباشدآن بار که گردون نکشد يار سبکروح
تا شب نرود صبح پديدار نباشدتا رنج تحمل نکني گنج نبيني
با آن نتوان گفت که بيدار نباشدآهنگ دراز شب رنجوري مشتاق
چون خاستن و خفتن بيمار نباشداز ديده من پرس که خواب شب مستي
کان جا که ارادت بود انکار نباشدگر دست به شمشير بري عشق همانست
کم پاي برهنه خبر از خار نباشداز من مشنو دوستي گل مگر آن گاه
کن مرغ نداند که گرفتار نباشدمرغان قفس را المي باشد و شوقي
شرطست که بر آينه زنگار نباشددل آينه صورت غيبست وليکن
دربند نسيم خوش اسحار نباشدسعدي حيوان را که سر از خواب گران شد
جايي بفروشد که خريدار نباشدآن را که بصارت نبود يوسف صديق