امروز در فراق تو ديگر به شام شد

شاعر : سعدي

اي ديده پاس دار که خفتن حرام شدامروز در فراق تو ديگر به شام شد
کز رقت اندرون ضعيفم چو جام شدبيش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کاين پخته بين که در سر سوداي خام شدافسوس خلق مي‌شنوم در قفاي خويش
اين دانه هر که ديد گرفتار دام شدتنها نه من به دانه خالت مقيدم
چشمم دور بماند و زيادت مقام شدگفتم يکي به گوشه چشمت نظر کنم
اکنونت افکند که ز دستت لگام شداي دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
توبت کنون چه فايده دارد که نام شدنامم به عاشقي شد و گويند توبه کن
طوطي شکر شکست که شيرين کلام شداز من به عشق روي تو مي‌زايد اين سخن
سعدي تو را به طوع و ارادت غلام شدابناي روزگار غلامان به زر خرند
اين بار در کمند تو افتاد و رام شدآن مدعي که دست ندادي ببند کس
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شدشرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام