شايد اين طلعت ميمون که به فالش دارند

شاعر : سعدي

در دل انديشه و در ديده خيالش دارندشايد اين طلعت ميمون که به فالش دارند
يا مگر آينه در پيش جمالش دارندکه در آفاق چنين روي دگر نتوان ديد
اين همه ميل که با دانه خالش دارندعجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلي
نه حريفي که توقع به وصالش دارندنازنيني که سر اندر قدمش بايد باخت
تا به جايي نرود بي پر و بالش دارندغالب آنست که مرغي چو به دامي افتاد
مگر آنان که سر ناز و دلالش دارندعشق ليلي نه به اندازه هر مجنونيست
خون عشاق بريزند و حلالش دارنددوستي با تو حرامست که چشمان کشت
که به معشوق توان گفت و مجالش دارندخرما دور وصالي و خوشا درد دلي
دردمندان خبر از صورت حالش دارندحال سعدي تو نداني که تو را دردي نيست