دو چشم مست تو کز خواب صبح برخيزند

شاعر : سعدي

هزار فتنه به هر گوشه‌اي برانگيزنددو چشم مست تو کز خواب صبح برخيزند
که از لطافت خوي تو وحش نگريزندچگونه انس نگيرند با تو آدميان
حلال نيست که از تو نظر بپرهيزندچنان که در رخ خوبان حلال نيست نظر
به سر سزاست که پيشش به پاي برخيزندغلام آن سر و پايم که از لطافت و حسن
کز اشتياق جمالت چه اشک مي‌ريزندتو قدر خويش نداني ز دردمندان پرس
که چشم و زلف تو از حد برون دلاويزندقرار عقل برفت و مجال صبر نماند
دو خصلتند که با يک دگر نياميزندمرا مگوي نصيحت که پارسايي و عشق
که شرط نيست که با زورمند بستيزندرضا به حکم قضا اختيار کن سعدي