اي صبر پاي دار که پيمان شکست يار

شاعر : سعدي

کارم ز دست رفت و نيامد به دست ياراي صبر پاي دار که پيمان شکست يار
يا رب ز من چه خاست که بي من نشست ياربرخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
ليک آب چشم و آتش دل هر دو هست ياردر عشق يار نيست مرا صبر و سيم و زر
چون تير ناگهان ز کنارم بجست يارچون قامتم کمان صفت از غم خميده ديد
منت منه که طرفي از اين برنبست يارسعدي به بندگيش کمر بسته‌اي وليک
در دل شکن اميد که پيمان شکست ياراکنون که بي‌وفايي يارت درست شد