اي به خلق از جهانيان ممتاز

شاعر : سعدي

چشم خلقي به روي خوب تو بازاي به خلق از جهانيان ممتاز
که تحمل کنندش اين همه نازلازمست آن که دارد اين همه لطف
مرغ جان رميده در پروازاي به عشق درخت بالايت
از چنين روي در به روي فرازآن نه صاحب نظر بود که کند
نکنم گر خلاف توست نمازبخورم گر ز دست توست نبيد
کس نگويد در آتشم مگدازگر بگريم چو شمع معذورم
تا نگفت آب ديده غمازمي‌نگفتم سخن در آتش عشق
نشنيديم عشق و صبر انبازآب و آتش خلاف يک دگرند
دوستي را حقيقتست و مجازهر که ديدار دوست مي‌طلبد
که تحمل کند نشيب و فرازآرزومند کعبه را شرطست
که بميرد بر آستان نيازسعديا زنده عاشقي باشد