ساقي سيمتن چه خسبي خيز

شاعر : سعدي

آب شادي بر آتش غم ريزساقي سيمتن چه خسبي خيز
پس بگردان شراب شهدآميزبوسه‌اي بر کنار ساغر نه
درفشان مي‌کنند و عنبربيزکابر آزاد و باد نوروزي
به خرابات دامن پرهيزجهد کرديم تا نيالايد
معرفت را نماند جاي ستيزدست بالاي عشق زور آورد
برگرفتي ز عشق راه گريزگفتم اي عقل زورمند چرا
نکند با پلنگ دندان تيزگفت اگر گربه شير نر گردد
مطربان مي‌زنند راه حجازشاهدان مي‌کنند خانه زهد
يار شيرين زبان شورانگيزتوبه را تلخ مي‌کند در حلق
به سر زلف دوستان آويزسعديا هر دمت که دست دهد
تا قيامت کنند و رستاخيزدشمنان را به حال خود بگذار