عشقبازي نه من آخر به جهان آوردم

شاعر : سعدي

يا گناهيست که اول من مسکين کردمعشقبازي نه من آخر به جهان آوردم
غم دل با تو نگويم که نداني دردمتو که از صورت حال دل ما بي‌خبري
تو نبودي که من اين جام محبت خوردماي که پندم دهي از عشق و ملامت گويي
ترک جان دادم از اين پيش که دل بسپردمتو برو مصلحت خويشتن انديش که من
و گر اين عهد به پايان نبرم نامردمعهد کرديم که جان در سر کار تو کنيم
شرط انصاف نباشد که بماني فردممن که روي از همه عالم به وصالت کردم
گرد عالم به چنين روز نه من مي‌گردمراست خواهي تو مرا شيفته مي‌گرداني
تا بر آن دامن عصمت ننشيند گردمخاک نعلين تو اي دوست نمي‌يارم شد
تا بگويي دل سعدي به چه جرم آزردمروز ديوان جزا دست من و دامن تو