دو هفته مي‌گذرد کان مه دوهفته نديدم

شاعر : سعدي

به جان رسيدم از آن تا به خدمتش نرسيدمدو هفته مي‌گذرد کان مه دوهفته نديدم
خليل بيخ ارادت بريد و من نبريدمحريف عهد مودت شکست و من نشکستم
به جاي خود که چرا پند دوستان نشنيدمبه کام دشمنم اي دوست عاقبت بنشاندي
هنوز با همه عيبت به جان و دل بخريدممرا به هيچ بدادي خلاف شرط محبت
ز دوستان مجازي چو دشمنان برميدمبه خاک پاي تو گفتم که تا تو دوست گرفتم
که هيچ روي نديدم که روي درنکشيدمقسم به روي تو گويم از آن زمان که برفتي
مرا ببيني و چون باد بگذري که نديدمتو را ببينم و خواهم که خاک پاي تو باشم
زهي خجالت مردم چرا به سر ندويدمميان خلق نديدي که چون دويدمت از پي
من اين معامله دانم که طعم صبر چشيدمشکر خوشست وليکن حلاوتش تو نداني
که هيچ در همه عالم به دوست برنگزيدممرا رواست که دعوي کنم به صدق ارادت
شراب انس بياور که من نه مرد نبيدمبنال مطرب مجلس بگوي گفته سعدي