شب دراز به اميد صبح بيدارم

شاعر : سعدي

مگر که بوي تو آرد نسيم اسحارمشب دراز به اميد صبح بيدارم
که بر وي اين همه باران شوق مي‌بارمعجب که بيخ محبت نمي‌دهد بارم
اگر به منزل قربت نمي‌دهي بارماز آستانه خدمت نمي‌توانم رفت
بيا و زنده جاويد کن دگربارمبه تيغ هجر بکشتي مرا و برگشتي
که با وجود عزيزت شبي به روز آرمچه روزها به شب آورده‌ام در اين اميد
چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارمچه جرم رفت که با ما سخن نمي‌گويي
هنوز با همه بي مهريت طلبکارمهنوز با همه بدعهديت دعاگويم
مگر اجل که ببندد زبان گفتارممن از حکايت عشق تو بس کنم هيهات
به سر نرفت و به پايان رسيد طومارمهنوز قصه هجران و داستان فراق
حديث عشق به پايان رسد نپندارماگر تو عمر در اين ماجرا کني سعدي
يکي تمام بود مطلع بر اسرارمحديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست