منم اين بي تو که پرواي تماشا دارم

شاعر : سعدي

کافرم گر دل باغ و سر صحرا دارممنم اين بي تو که پرواي تماشا دارم
در رياحين نگرم بي تو و يارا دارمبر گلستان گذرم بي تو و شرمم نايد
که نه سوداي رخ لاله حمرا دارمکه نه بر ناله مرغان چمن شيفته‌ام
به رخ لاله و نسرين چه تمنا دارمبر گل روي تو چون بلبل مستم واله
هر کجا پاي نهي فرق سر آن جا دارمگر چه لايق نبود دست من و دامن تو
ور به آتشکده زلف تو چليپا دارمگر به مسجد روم ابروي تو محراب منست
تو من خام طمع بين که چه سودا دارمدلم از پختن سوداي وصال تو بسوخت
دل شيدا به چه تدبير شکيبا دارمعقل مسکين به چه انديشه فرادست کنم
دست من گير که دست از دو جهان وادارمسر من دار که چشم از همگان دردوزم
من که امروز چنينم غم فردا دارمبا توام يک نفس از هشت بهشت اوليتر
که به صورت نسب از آدم و حوا دارمسعدي خويشتنم خوان که به معني ز توام