من اين طمع نکنم کز تو کام برگيرم

شاعر : سعدي

مگر ببينمت از دور و گام برگيرممن اين طمع نکنم کز تو کام برگيرم
ميان اين همه تشويش دام برگيرممن اين خيال نبندم که دانه‌اي به مراد
و گر نخواهي کفش غلام برگيرمستاده‌ام به غلامي گرم قبول کني
گريز نيست که دل زين مقام برگيرممرا ز دست تو گر منصفي و گر ظالم
که بر دلست ندانم کدام برگيرمز فکرهاي پريشان و بارهاي فراق
من آن نيم که ره انتقام برگيرمگرم هزار تعنت کني و طعنه زني
و گر مجال نباشد که کام برگيرمگرم جواز نباشد به بارگاه قبول
اگر حلال نباشد حرام برگيرماز اين قدر نگريزم که بوسي از دهنت