منم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم

شاعر : سعدي

فراز سرو سيمينش گلي بر بار مي‌بينممنم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم
که بر هر شعبه‌اي مرغي شکرگفتار مي‌بينممگر طوبي برآمد در سرابستان جان من
مي بي درد مي‌نوشم گل بي خار مي‌بينممگر دنيا سر آمد کاين چنين آزاد در جنت
که مستم يا به خوابم يا جمال يار مي‌بينمعجب دارم ز بخت خويش و هر دم در گمان افتم
لب معشوق مي‌بوسم رخ دلدار مي‌بينمزمين بوسيده‌ام بسيار و خدمت کرده تا اکنون
چه فرمان برده‌ام گويي که اين مقدار مي‌بينمچه طاعت کرده‌ام گويي که اين پاداش مي‌يابم
منم يا رب که بخت خود چنين بيدار مي‌بينمتويي يارا که خواب آلوده بر من تاختن کردي
تمناي بهشتم نيست چون ديدار مي‌بينمچو خلوت با ميان آمد نخواهم شمع کاشانه
چه ريحان دسته بندم چون جهان گلزار مي‌بينمکدام آلاله مي‌بويم که مغزم عنبرآگين شد
که سعدي را ز روي دوست برخوردار مي‌بينمز گردون نعره مي‌آيد که اينت بوالعجب کاري