بگذار تا مقابل روي تو بگذريم

شاعر : سعدي

دزديده در شمايل خوب تو بنگريمبگذار تا مقابل روي تو بگذريم
هم جور به که طاقت شوقت نياوريمشوقست در جدايي و جورست در نظر
بازآ که روي در قدمانت بگستريمروي ار به روي ما نکني حکم از آن توست
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريمما را سريست با تو که گر خلق روزگار
از خاک بيشتر نه که از خاک کمتريمگفتي ز خاک بيشترند اهل عشق من
در حلقه‌ايم با تو و چون حلقه بر دريمما با توايم و با تو نه‌ايم اينت بلعجب
نه روي آن که مهر دگر کس بپروريمنه بوي مهر مي‌شنويم از تو اي عجب
چون دوست دشمنست شکايت کجا بريماز دشمنان برند شکايت به دوستان
آن مي‌برد که ما به کمند وي اندريمما خود نمي‌رويم دوان در قفاي کس
چندان فتاده‌اند که ما صيد لاغريمسعدي تو کيستي که در اين حلقه کمند