چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن

شاعر : سعدي

تيرباران قضا را جز رضا جوشن مکنچشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن
گو حريف آتشين را طوف پيرامن مکنهر که ننهادست چون پروانه دل بر سوختن
يا به ترک دل بگو يا چشم وا روزن مکنجاي پرهيزست در کوي شکرريزان گذشت
گو ببين آن روي شهرآرا و عيب من مکنکيست کو بر ما به بيراهي گواهي مي‌دهد
ني معاذالله قياس دوست از دشمن مکندوستان هرگز نگردانند روي از مهر دوست
سنگ دل گويد که ياد يار سيمين تن مکنتا روان دارد روان دارم حديثش بر زبان
تا نميري دست مهرش کوته از دامن مکنمردن اندر کوي عشق از زندگاني خوشترست
گو نگه بسيار در آيينه روشن مکنشاهد آيينه‌ست و هر کس را که شکلي خوب نيست
گر چه بازو سخت داري زور با آهن مکنسعديا با ساعد سيمين نشايد پنجه کرد