راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو

شاعر : سعدي

در عبارت مي‌نيايد چهره زيباي توراستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو
بس که حيران مي‌بماند وهم در سيماي توچون تو حاضر مي‌شوي من غايب از خود مي‌شوم
تا نظر مي‌کردمي در منظر زيباي توکاشکي صد چشم از اين بي خوابتر بودي مرا
کاندر آن بيغوله ترسم تنگ باشد جاي تواي که در دل جاي داري بر سر چشمم نشين
بنده سر خواهد نهاد آن گه ز سر سوداي توگر ملامت مي‌کنندم ور قيامت مي‌شود
افتقار ما نه امروزست و استغناي تودر ازل رفته‌ست ما را با تو پيوندي که هست
راي ما سودي ندارد تا نباشد راي توگر بخواني پادشاهي ور براني بنده‌ايم
نفس ما قربان توست و رخت ما يغماي توما قلم در سر کشيديم اختيار خويش را
دوست مي‌داريم و گر سر مي‌رود در پاي توما سراپاي تو را اي سروتن چون جان خويش
حد زيبايي ندارد خاصه بر بالاي تووين قباي صنعت سعدي که در وي حشو نيست