اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو

شاعر : سعدي

نادرست اندر نگارستان دنيي روي تواي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو
گر چو يوسف پرده بردارد به دعوي روي تودختران مصر را کاسد شود بازار حسن
هر دم انگشتي نهد بر نقش ماني روي توگر چه از انگشت ماني برنيايد چون تو نقش
گل ز من دل برد يا مه يا پري ني روي تواز گل و ماه و پري در چشم من زيباتري
آفتاب آسا کند در شب تجلي روي توماه و پروين از خجالت رخ فروپوشد اگر
گر درآيد در خيال چشم اعمي روي تومردم چشمش بدرد پرده اعمي ز شوق
گر رخي را ماه بايد خواند باري روي توروي هر صاحب جمالي را به مه خواندن خطاست
کوس غارت مي‌زند در ملک تقوا روي تورسم تقوا مي‌نهد در عشقبازي راي من
خوبتر وجهي ببايد جستن اولي روي توچون به هر وجهي بخواهد رفت جان از دست ما
عقلم از شورش چو مجنونست و ليلي روي توچشمم از زاري چو فرهادست و شيرين لعل تو
تا چنين خطي مزور کرد انشي روي توملک زيبايي مسلم گشت فرمان تو را
تا تجلي کرد در بازار تقوا روي توداشتند اصحاب خلوت حرف‌ها بر من ز بد
سوختن در عشق وان گه ساختن بي روي توخرده بر سعدي مگير اي جان که کاري خرد نيست