تو از هر در که بازآيي بدين خوبي و زيبايي

شاعر : سعدي

دري باشد که از رحمت به روي خلق بگشاييتو از هر در که بازآيي بدين خوبي و زيبايي
در آن معرض که چون يوسف جمال از پرده بنماييملامتگوي بي‌حاصل ترنج از دست نشناسد
تو سيمين تن چنان خوبي که زيورها بياراييبه زيورها بيارايند وقتي خوبرويان را
مرا در رويت از حيرت فروبسته‌ست گوياييچو بلبل روي گل بيند زبانش در حديث آيد
که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پيداييتو با اين حسن نتواني که روي از خلق درپوشي
تو خواب آلوده‌اي بر چشم بيداران نبخشاييتو صاحب منصبي جانا ز مسکينان نينديشي
مکن بيگانگي با ما چو دانستي که از ماييگرفتم سرو آزادي نه از ماء مهين زادي
که گر تلخست شيرينست از آن لب هر چه فرماييدعايي گر نمي‌گويي به دشنامي عزيزم کن
چو پايانم برفت اکنون بدانستم که درياييگمان از تشنگي بردم که دريا تا کمر باشد
مگس جايي نخواهد رفتن از دکان حلواييتو خواهي آستين افشان و خواهي روي درهم کش
مسلم نيست طوطي را در ايامت شکرخاييقيامت مي‌کني سعدي بدين شيرين سخن گفتن