نگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن

شاعر : سعدي

چه خوش بودي در آغوشم اگر ياراي آنستينگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن
که کام از عمر برگيرم و گر خود يک زمانستيتو گويي در همه عمرم ميسر گردد اين دولت
دلارامي بدين خوبي دريغ ار مهربانستيجز اين عيبت نمي‌دانم که بدعهدي و سنگين دل
و گر حلوا بدان ماند که زهرش در ميانستيشکر در کام من تلخست بي ديدار شيرينش
گر اميد بقا باشد بهشت جاودانستيدمي در صحبت ياري ملک خوي پري پيکر
که تا تن در لحد باشد و گر خود استخوانستينه تا جان در جسد باشد وفاداري کنم با او
خبر در مغرب و مشرق نبودي گر نهانستيچنين گويند سعدي را که دردي هست پنهاني
به خلوتخانه‌اي ماند که در در بوستانستيهر آن دل را که پنهاني قريني هست روحاني
زمين را از کماليت شرف بر آسمانستياگر مانند رخسارت گلي در بوستانستي
اگر در بوستان سروي سخنگوي و روانستيچو سرو بوستانستي وجود مجلس آرايت