اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري

شاعر : سعدي

آن جا که باد زهره ندارد خبر برياي برق اگر به گوشه آن بام بگذري
پيغام دوستان برساني بدان پرياي مرغ اگر پري به سر کوي آن صنم
پرسد جواب ده که به جانند مشتريآن مشتري خصال گر از ما حکايتي
تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندريگو تشنگان باديه را جان به لب رسيد
يک روز نگذرد که تو صد بار نگذرياي ماه روي حاضر غايب که پيش دل
تا خود به پاي خويش بيايي و بنگريداني چه مي‌رود به سر ما ز دست تو
اي غايب از نظر که به معني برابريبازآي کز صبوري و دوري بسوختيم
يا مهر خويشتن ز دل ما به دربرييا دل به ما دهي چو دل ما به دست توست
چون از درون پرده چنين پرده مي‌دريتا خود برون پرده حکايت کجا رسد
دعوي بندگي کن و اقرار چاکريسعدي تو کيستي که دم دوستي زني