کس درنيامدست بدين خوبي از دري

شاعر : سعدي

ديگر نياورد چو تو فرزند مادريکس درنيامدست بدين خوبي از دري
گويد دو آفتاب نباشد به کشوريخورشيد اگر تو روي نپوشي فرورود
زيباتر از تو در نظرم هيچ منظرياول منم که در همه عالم نيامده‌ست
امروزم آرزوي تو درداد ساغريهرگز نبرده‌ام به خرابات عشق راه
يا هست و نيستم ز تو پرواي ديگرييا خود به حسن روي تو کس نيست در جهان
نشنيده‌ام که سرو چنين آورد بريبر سرو قامتت گل و بادام روي و چشم
پرتو دهد چنان که شب تيره اختريرويي که روز روشن اگر برکشد نقاب
در دست مفلسي چو ببينند گوهريهمراه من مباش که غيرت برند خلق
ور مي‌زند به هر بن موييم نشتريمن کم نمي‌کنم سر مويي ز مهر دوست
تا در رهت به هر قدمت مي‌نهد سريروزي مگر به ديده سعدي قدم نهي