اميدوارم اگر صد رهم بيندازي

شاعر : سعدي

که بار ديگرم از روي لطف بنوازياميدوارم اگر صد رهم بيندازي
ضرورتست که با روزگار درسازيچو روزگار نسازد ستيزه نتوان برد
که سرگزيت به کافر همي‌دهد غازيجفاي عشق تو بر عقل من همان مثلست
به عقل من به سرانگشت مي‌کند بازيدريغ بازوي تقوا که دست رنگينت
ز هر که در نظر آيد به حسن ممتازيبسي مطالعه کرديم نقش عالم را
تو را از آن چه که در نعمتي و در نازيهزار چون من اگر محنت و بلا بيند
گر آب ديده نکردي به گريه غمازيحديث عشق تو پيدا نکردمي بر خلق
هزار صيد به يک تاختن بيندازيزهي سوار که صد دل به غمزه‌اي ببري
که در رکاب تو باشد غلام شيرازيتو را چو سعدي اگر بنده‌اي بود چه شود
که زر همان بود ار چند بار بگدازيگرش به قهر براني به لطف بازآيد
نه مرکبيست که از وي سبق برد تازيچو آب مي‌رود اين پارسي به قوت طبع