يار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي

شاعر : سعدي

شمع چنين نيامدست از در هيچ مجلسييار گرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام کسي
نقد چنين کم اوفتد خاصه به دست مفلسيعادت بخت من نبود آن که تو يادم آوري
دامن از اين نظيفتر وصف تو چون کند کسيصحبت از اين شريفتر صورت از اين لطيفتر
تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسيخادمه سراي را گو در حجره بند کن
يا به گلي نگه کند يا به جمال نرگسيروز وصال دوستان دل نرود به بوستان
سنگ جفاي دوستان درد نمي‌کند بسيگر بکشي کجا روم تن به قضا نهاده‌ام
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسيقصه به هر که مي‌برم فايده‌اي نمي‌دهد
جاي دگر نمي‌رود هر که گرفت مونسياين همه خار مي‌خورد سعدي و بار مي‌برد