به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي

شاعر : سعدي

به صد دفتر نشايد گفت حسب الحال مشتاقيبه پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي
ان افعل ما تري اني علي عهدي و ميثاقيکتاب بالغ مني حبيبا معرضا عني
که خود را بر تو مي‌بندم به سالوسي و زراقينگويم نسبتي دارم به نزديکان درگاهت
مريض العشق لا يبري و لا يشکو الي الراقياخلايي و احبابي ذروا من حبه مابي
تو را گر خواب مي‌گيرد نه صاحب درد عشاقينشان عاشق آن باشد که شب با روز پيوندد
اما انت الذي تسقي فعين السم ترياقيقم املا و اسقني کأسا و دع ما فيه مسموما
مرا بگذار تا حيران بماند چشم در ساقيقدح چون دور ما باشد به هشياران مجلس ده
انا المجنون لا اعبا باحراق و اغراقسعي في هتکي الشاني و لما يدر ماشاني
مگر نفس ملک باشد بدين پاکيزه اخلاقيمگر شمس فلک باشد بدين فرخنده ديداري
و هذا الظبي في شيراز يسبيني باحداقلقيت الاسد في الغابات لا تقوي علي صيدي
بميرد تشنه مستسقي و دريا همچنان باقينه حسنت آخري دارد نه سعدي را سخن پايان