تا کي روم از عشق تو شوريده به هر سوي

شاعر : سعدي

تا کي دوم از شور تو ديوانه به هر کويتا کي روم از عشق تو شوريده به هر سوي
خود در دل سنگين تو نگرفت سر مويصد نعره همي‌آيدم از هر بن مويي
تا باد مگر پيش تو بر خاک نهد رويبر ياد بناگوش تو بر باد دهم جان
مي‌افتم و مي‌گردم چون گوي به پهلويسرگشته چو چوگانم و در پاي سمندت
گر کشتنيم بازبفرماي به ابرويخود کشته ابروي توام من به حقيقت
از دست تو در پاي فتادند چو گيسويآنان که به گيسو دل عشاق ربودند
سر برنگرفتم به وفاي تو ز زانويتا عشق سرآشوب تو همزانوي ما شد
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازويبيرون نشود عشق توام تا ابد از دل
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندويعشق از دل سعدي به ملامت نتوان برد