به پيکار دشمن دليران فرست
شاعر : سعدي
هزبران به آورد شيران فرست | | به پيکار دشمن دليران فرست | که صيد آزمودهست گرگ کهن | | به راي جهانديدگان کار کن | حذر کن ز پيران بسيار فن | | مترس از جوانان شمشير زن | ندانند دستان روباه پير | | جوانان پيل افگن شير گير | که بسيار گرم آزمودهست و سرد | | خردمند باشد جهانديده مرد | ز گفتار پيران نپيچند سر | | جوانان شايستهي بخت ور | مده کار معظم به نوخاسته | | گرت مملکت بايد آراسته | که در جنگها بوده باشد بسي | | سپه را مکن پيشرو جز کسي | که سندان نشايد شکستن به مشت | | به خردان مفرماي کار درشت | نه کاري است بازيچه و سرسري | | رعيت نوازي و سر لشکري | به ناکارديده مفرماي کار | | نخواهي که ضايع شود روزگار | ز روبه رمد شير ناديده جنگ | | نتابد سگ صيد روي از پلنگ | نترسد چو پيش آيدش کارزار | | چو پرورده باشد پسر در شکار | دلاور شود مرد پرخاشجوي | | به کشتي و نخچير و آماج و گوي | برنجد چو بيند در جنگ باز | | به گرمابه پرورده و خيش و ناز | بود کش زند کودکي بر زمين | | دو مردش نشانند بر پشت زين | بکش گر عدو در مصافش نکشت | | يکي را که ديدي تو در جنگ پشت | که روز وغا سر بتابد چو زن | | مخنث به از مرد شمشير زن | چو بربست قربان پيکار و کيش | | چه خوش گفت گرگين به فرزند خويش | مرو آب مردان جنگي مريز | | اگر چون زنان جست خواهي گريز | نه خود را که نام آوران را بکشت | | سواري که بنمود در جنگ پشت | که افتند در حلقهي کارزار | | شجاعت نيايد مگر زان دو يار | بکوشند در قلب هيجا به جان | | دو همجنس همسفرهي همزبان | برادر به چنگال دشمن اسير | | که ننگ آيدش رفتن از پيش تير | هزيمت ز ميدان غنيمت شمار | | چو بيني که ياران نباشند يار | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}