گدايي شنيدم که در تنگ جاي

شاعر : سعدي

نهادش عمر پاي بر پشت پايگدايي شنيدم که در تنگ جاي
که رنجيده دشمن نداند ز دوستندانست بيچاره درويش کوست
بدو گفت سالار عادل عمربرآشفت بر وي که کوري مگر؟
ندانستم از من گنه در گذارنه کورم وليکن خطا رفت کار
که با زير دستان چنين بوده‌اندچه منصف بزرگان دين بوده‌اند
نهد شاخ پر ميوه سر بر زمينفروتن بود هوشمند گزين
نگون از خجالت سر گرد نانبنازند فردا تواضع کنان
ازان کز تو ترسد خطا در گذاراگر مي‌بترسي ز روز شمار
که دستي است بالاي دست تو هممکن خيره بر زير دستان ستم