عبادت به اخلاص نيت نکوست

شاعر : سعدي

وگرنه چه آيد ز بي مغز پوست؟عبادت به اخلاص نيت نکوست
که در پوشي از بهر پندار خلقچه زنار مغ بر ميانت چه دلق
چو مردي نمودي مخنث مباشمکن گفتمت مردي خويش فاش
خجالت نبرد آن که ننمود و بودبه اندازه‌ي بود بايد نمود
نمايد کهن جامه‌اي در برشکه چون عاريت برکنند از سرش
که در چشم طفلان نمايي بلنداگر کوتهي پاي چوبين مبند
توان خرج کردن بر ناشناسوگر نقره اندوده باشد نحاس
که صراف دانا نگيرد به چيزمنه جان من آب زر بر پشيز
پديد آيد آنگه که مس يا زرندزر اندودگان را به آتش برند
به مردي که ناموس را شب نخفت؟نداني که باباي کوهي چه گفت
که نتواني از خلق رستن به هيچبرو جان بابا در اخلاص پيچ
هنوز از تو نقش برون ديده‌اندکساني که فعلت پسنديده‌اند
که زير قبا دارد اندام پيس؟چه قدر آورد بنده حورديس
که بازت رود چادر از روي زشتنشايد به دستان شدن در بهشت