يکي گربه در خانه‌ي زال بود

شاعر : سعدي

که برگشته ايام و بدحال بوديکي گربه در خانه‌ي زال بود
غلامان سلطان زدندش به تيردوان شد به مهمان سراي امير
همي گفت و از هول جان مي‌دويدچکان خونش از استخوان، مي‌دويد
من و موش و ويرانه‌ي پيرزناگر جستم از دست اين تير زن
قناعت نکوتر به دوشاب خويشنيرزد عسل، جان من، زخم نيش
که راضي به قسم خداوند نيستخداوند از آن بنده خرسند نيست