سخن در صلاح است و تدبير وخوي

شاعر : سعدي

نه در اسب و ميدان و چوگان و گويسخن در صلاح است و تدبير وخوي
چه در بند پيکار بيگانه‌اي؟تو با دشمن نفس هم‌خانه‌اي
به مردي ز رستم گذشتند و سامعنان باز پيچان نفس از حرام
به گرز گران مغز مردان مکوبتو خود را چو کودک ادب کن به چوب
تو سلطان و دستور دانا خردوجود تو شهري است پر نيک و بد
هوي و هوس: رهزن و کيسه بررضا و ورع: نيکنامان حر
کجا ماند آسايش بخردان؟چو سلطان عنايت کند با بدان
چو خون در رگانند و جان در جسدتو را شهوت و حرص و کين و حسد
چو بينند سر پنجه‌ي عقل تيزهوي و هوس را نماند ستيز
هم از دست دشمن رياست نکردرئيسي که دشمن سياست نکرد
که حرفي بس ار کار بندد کسينخواهم در اين نوع گفتن بسي