شرف نفس به جودست و کرامت به سجود

شاعر : سعدي

هر که اين هر دو ندارد عدمش به که وجودشرف نفس به جودست و کرامت به سجود
که محالست در اين مرحله امکان خلوداي که در نعمت و نازي به جهان غره مباش
صبر کن کاين دو سه روزي به سرآيد معدودوي که در شدت فقري و پريشاني حال
که عيونست و جفونست و خدودست و قدودخاک راهي که برو مي‌گذري ساکن باش
که همي تافت بر آرامگه عاد و ثموداين همان چشمه‌ي خورشيد جهان افروزست
خاک مصرست ولي بر سر فرعون و جنودخاک مصر طرب انگيز نبيني که همان
اي برادر که نه محسود بماند نه حسوددنيي آن قدر ندارد که بدو رشک برند
گرت ايمان درستست به روز موعودقيمت خود به مناهي و ملاهي مشکن
که کريمست و رحيمست و غفورست و ودوددست حاجت که بري پيش خداوندي بر
همه در ذکر و مناجات و قيامند و قعوداز ثري تا به ثريا به عبوديت او
هيچ خواهنده ازين در نرود بي‌مقصودکرمش نامتناهي، نعمش بي‌پايان
نتواند که به جاي آورد الا مسعودپند سعدي که کليد در گنج سعد است