ره به خرابات برد، عابد پرهيزگار

شاعر : سعدي

سفره‌ي يکروزه کرد، نقد همه روزگارره به خرابات برد، عابد پرهيزگار
شيشه‌ي پنهان بيار، تا بخوريم آشکارترسمت اي نيکنام، پاي برآيد به سنگ
به که خجالت بريم، چون بگشايند بارگر به قيامت رويم، بي خر و بار عمل
روي طلي کرده داشت، هيچ نبودش عيارکان همه ناموس و بانگ، چون درم ناسره
ما چه بضاعت بريم، پيش کريم؟ افتقارروز قيامت که خلق، طاعت و خير آورند
دولت و جاه آن سريست، تا که کند اختيارکار به تدبير نيست، بخت به زور آوري
بس که کتبخانه گشت، مصطبه‌ي دردخواربس که خرابات شد، صومعه‌ي صوف پوش
راه نبرد از ظلام، ماه نديد از غبارمدعي از گفت و گوي، دولت معني نيافت
ساقي مجلس بيار، آن قدح غمگسارمطرب ياران بگوي، اين غزل دلپذير
هر که دلش با يکيست، غم نخورد از هزارگر همه عالم به عيب، در پي ما اوفتد
بد نبود نام نيک، از عقبت يادگارسعدي اگر فعل نيک از تو نيايد همي