گر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش

شاعر : سعدي

باز عالي همتم، زاغ آشياني گو مباشگر مرا دنيا نباشد خاکداني گو مباش
سگ نيم بر خوانچه‌ي رزق استخواني گو مباشبز نيم در آخور قسمت، گياهي گو مرو
ور جهان بر من سرآيد نيم جاني گو مباشگر همه کامم برآيد نيم ناني خورده گير
گرد هر در مي‌نگردم استخواني گو مباشمن سگ اصحاب کهفم بر در مردان مقيم
چون زبان اندر کشيدم ترجماني گو مباشچون طمع يکسو نهادم پايمردي گو مخيز
چون من اندر آتش افتادم جهاني گو مباشوه که آتش در جهان زد عشق شورانگيز من
ني چو سوزن تنگ چشمم ريسماني گو مباشدر معني منتظم در ريسمان صورتست
سر بنه بر بام دولت نردباني گو مباشدر بن ديوار درويشي چه خوابت مي‌برد
ور بهشت اندر نيابم بوستاني گو مباشگر به دوزخ در بمانم خاکساري گو بسوز
من کيم در باغ سلطان، پاسباني، گو مباشمن چيم در باغ ريحان، خشک برگي، گو بريز
گرد خاک آلوده‌اي بر آستاني گو مباشسعديا درگاه عزت را چه مي‌بايد سجود