صاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش

شاعر : سعدي

گوي خيري که تواني ببر از ميدانشصاحبا عمر عزيزست غنيمت دانش
حاصل آنست که دايم نبود دورانشچيست دوران رياست که فلک با همه قدر
که تغيير نکند ملکت جاويدانشآن خدايست تعالي، ملک الملک قديم
پنجروزست بقاي دهن خندانشجاي گريه‌ست برين عمر که چون غنچه‌ي گل
که دگرباره به خون در نبرد دندانشدهني شير به کودک ندهد مادر دهر
که پس از مرگ ميسر نشود درمانشمقبل امروز کند داروي درد دل ريش
نااميدي بود از دخل به تابستانشهر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانشگر عمارت کني از بهر نشستن شايد
هر که با نوح نشيند چه غم از طوفانشدست در دامن مردان زن و انديشه مدار
چه به از دولت باقي بده و بستانشمعرفت داري و سرمايه‌ي بازرگاني
دولت آنست که محمود بود پايانشدولتت باد وگر از روي حقيقت برسي
مشک دارد نتواند که کند پنهانشخوي سعديست نصيحت چه کند گر نکند