اي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش

شاعر : سعدي

با شير پنجه کردي و ديدي سزاي خويشاي روبهک چرا ننشيني به جاي خويش
با نفس خود کند به مراد و هواي خويشدشمن به دشمن آن نپسندد که بيخرد
سيلي به دست خويش زند بر قفاي خويشاز دست ديگران چه شکايت کند کسي
گو گردنت نمي‌زند الا جفاي خويشدزد از جفاي شحنه چه فرياد مي‌کند
ابله چرا نخفتي بر بورياي خويشخونت براي قالي سلطان بريختند
بهتر ز ديده‌اي که نبيند خطاي خويشگر هر دو ديده هيچ نبيند به اتفاق
تا آدمي نگاه کند پيش پاي خويشچاهست و راه و ديده‌ي بينا و آفتاب
بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايشچندين چراغ دارد و بيراه مي‌رود
تا چاه ديگران نکنند از براي خويشبا ديگران بگوي که ظالم به چه فتاد
اول رضاي حق طلبد پس رضاي خويشگر گوش دل به گفته‌ي سعدي کند کسي