عمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل

شاعر : سعدي

نقطه‌ي سر عاقبت بيرون شد از پرگار دلعمرها در سينه پنهان داشتيم اسرار دل
شهوت آتشگاه جانست و هوا زنار دلگر مسلماني رفيقا دير و زنارت کجاست
صورت حق چند پوشي در پس زنگار دلآخر اي آيينه جوهر، ديده‌اي بر خود گمار
نگذرد تا صورت ديوست بر ديوار دلاين قدر درياب کاندر خانه‌ي خاطر، ملک
هر دو عالم بنده‌ي خود کن به استظهارملک آزادي نخواهي يافت و استغناي مال
تا شوي در عالم تحقيق برخوردار دلدر نگارستان صورت ترک حفظ نفس گير
با تو ترسم درنگيرد ماجراي کار دلني تو را از کار گل امکان همت بيش نيست
گوش جان بايد که معلومش کند اسرار دلسعديا با کر سخن در علم موسيقي خطاست