چو کسي درآمد از پاي و تو دستگاه داري

شاعر : سعدي

گرت آدميتي هست، دلش نگاه داريچو کسي درآمد از پاي و تو دستگاه داري
مگر از ديار دنيا، که سر دو راه داريبه ره بهشت فردا، نتوان شدن ز محشر
نگهي به خويشتن کن، که تو هم گناه داريهمه عيب خلق ديدن، نه مروتست و مردي
تو خود از نشان مردي، مگر اين کلاه داريره طالبان مردان، کرمست و لطف و احسان
اگرت شرف همينست، که مال و جال داريبه چه خرمي و نازان، گرو از تو برد هامان
تو بهميه وار الفت، به همين گياه داريچه درختهاي طوبيست، نشانده آدمي را
تو که خريطه چندين، ورق سياه داريبه کدان روسپيدي، طمع بهشت بندي
که نماند اين تقرب، که به پادشاه داريبه در خداي قربي، طلب اي ضعيف همت
نه معولست پشتي، که برين پناه داريتو مسافري و دنيا، سر آب کارواني
چه خوشست عيش وارث، که به جايگاه داريکه زبان خاک داند، که به گوش مرده گويد
که بضاعت قيامت، عمل تباه داريتو حساب خويشتن کن، نه عتاب خلق سعدي