يارب از ما چه فلاح آيد اگر تو نپذيري

شاعر : سعدي

به خداوندي و فضلت که نظر بازنگيرييارب از ما چه فلاح آيد اگر تو نپذيري
يا نگويم که تو خود واقف اسرار ضميريدرد پنهان به تو گويم که خداوند کريمي
هم به درگاه تو آيم که لطيفي و خبيريگر براني به گناهان قبيح از در خويشم
ديگرش چاره نماند که تو بي‌شبه و نظيريگر به نوميدي ازين در برود بنده‌ي عاجز
که کريمي و حکيمي و عليمي و قديريدست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
خالق صبح و برآرنده‌ي خورشيد منيريخالق خلق و نگارنده‌ي ايوان رفيعي
بر تو پوشيده نماند که سميعي و بصيريحاجت موري و انديشه‌ي کمتر حيواني
چه تفاوت کند آن را که تو مولا و نصيريگر همه خلق به خصمي به در آيند و عداوت
تو خداوند جهاني که نه مردي و نه ميريهمه را ملک مجازست بزرگي و اميري
چاره درويشي و عجزست و گدايي و حقيريسعديا من ملک‌الموت غني‌ام تو فقيري