قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي

شاعر : سعدي

جاودان قصر معاليت چنان باد که مرغقلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پاي
نيکخواهان تو را تاج کرامت بر سرنتواند که برو سايه کند غير هماي
چه دعا گويمت اي سايه‌ي ميمون همايبدسگالان تو را بند عقوبت در پاي
جود پيدا و وجود از نظر خلق نهانيارب اين سايه بسي بر سر اسلام بپاي
در سراپرده‌ي عصمت به عبادت مشغولنام در عالم و خود در کنف ستر خداي
آفتاب اينهمه شمع از پي و مشعل در پيشپادشاهان متوقف به در پرده‌سراي
مطلع برج سعادت فلک اختر سعددست بر سينه نهندش که به پروانه درآي
حرم عفت و عصمت به تو آراسته بادبحر دردانه‌ي شاهي، صدف گوهرزاي
خلف دوده‌ي سلغر، شرف دولت و ملکعلم دين محمد به محمد برپاي
سايه‌ي لطف خدا، داعيه‌ي راحت خلقملک آيت رحمت، ملک ملک‌آراي
ملک ويران نشود خانه‌ي خير آبادانشاه گردنکش دشمن کش عاجز بخشاي
اي حسود ار نشوي خاک در خدمت اودين تغير نکند قاعده‌ي عدل به جاي
هر که خواهد که در اين مملکت انگشت خلافديگرت باد به دستست برو مي‌پيماي
جهد و مردي ندهد آنچه دهد دولت و بختبر خطايي بنهد، گو برو انگشت بخاي
قدم بنده به خدمت نتوانست رسيدگنج و لشکر نکند آنچه کند همت و راي