اي دل به کام خويش جهان را تو ديده گير

شاعر : سعدي

در وي هزار سال چو نوح آرميده گيراي دل به کام خويش جهان را تو ديده گير
ايوان و قصر سر به فلک بر کشيده گيربستان و باغ ساخته و اندران بسي
آن گنج و آن خزانه به چنگ آوريده گيرهر گنچ و هر خزانه که شاهان نهاده‌اند
بنشسته و شراب مروق کشيده گيربا دوستان مشفق و ياران مهربان
آن بنده را به سيم و زر خود خريده گيرهر بنده‌اي که هست به بلغار و هند و روم
آن را به ناز در بر خود آرميده گيرهر ماهرو که هست در ايام روزگار
هر لذتي که هست سراسر چشيده گيرهر نعمتي که هست به عالم تو خورده دان
صد جامه‌ي حرير به دولت دريده گيرچون پادشاه عدل ابر تخت سلطنت
وين طنطنه که مي‌شنوي هم شنيده گيرآواز رود و بربط و ناي و سرود و چنگ
پوشيده در تنعم و آنگه دريده گيرچندين هزار اطلس و زربفت قيمتي
مانند خضر گرد جهان در دويده گيردر آرزوي آب حياتي تو هر زمان
چون عنکبوت گرد مگس بر تنيده گيرتو هم‌چو عنکبوتي و حال جهان مگس
عمرت به عمر نوح پيمبر رسيده گيرگيرم تو را که مال ز قارون فزون شود
صد بار پشت دست به دندان گزيده گيرروز پسين چه سود بجز آه و حسرتت
روزي قفس بريده و مرغش پريده گيرسعدي تو نيز ازين قفس تنگناي دهر