اي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات

شاعر : سنايي غزنوي

هستي درين آخر زمان اين منکران را معجزاتاي لعبت صافي صفات اي خوشتر از آب حيات
در هزل وجد اي محتشم هم کعبه گردي هم مناتهم ديده داري هم قدم هم نور داري هم ظلم
چون آمد از جنت برون چون تو نگاري بي براتحسن ترا بينم فزون خلق ترا بينم زبون
يک ديدن از ديدار تو خوشتر ز کل کايناتدر نارم از گلزار تو بيزارم از آزار تو
بر تو ثنا گويد چو من ريگ و مطر سنگ و نباتهر گه که بگشايي دهن گردد جهان پر نسترن
بر دو لب خوشبوي تو جان را به دل دارد حياتعالي چو کعبه کوي تو نه خاکپاي روي تو
وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بناتبرهان آن نوشين لبت چون روز گرداند شبت
وقتي که جان غارت کني چون صوفيان در ده صلاتبر ما لبت دعوت کني بر ما سخن حجت کني
چون از عزي نبود عزي لا را بزن بر روي لاتباز ار بکشتي عاجزي بنماي از لب معجزي
يک ديده اينجا دجله شد يک ديده آنجا شد فراتغمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد
از تو گذر نبود ورا هم در حيات و هم مماتجان سنايي مر ترا از وي حذر کردن چرا
تا بر تو خوانم يک سري «الباقيات الصالحات»اي چون ملک گه سامري وي چون فلک گه ساحري