ساقيا مي ده که جز مي عشق را پدرام نيست

شاعر : سنايي غزنوي

وين دلم را طاقت انديشه‌ي ايام نيستساقيا مي ده که جز مي عشق را پدرام نيست
سازگار پخته جانا جز شراب خام نيستپخته‌ي عشقم شراب خام خواهي زان کجا
چون فلک را در نهاد آسايش و آرام نيستبا فلک آسايش و آرام چون باشد ترا
زان که هر بيگانه‌اي شايسته‌ي اين نام نيستعشق در ظاهر حرامست از پي نامحرمان
کاندرين ايام هر دستي سزاي جام نيستخوردن مي نهي شد زان نيز در ايام ما
کاين ره خاصست اندر وي مجال عام نيستتا نيفتد بر اميد عشق در دام هوا
دانه‌ي دام هوا جز جام جان انجام نيستهست خاص و عام ني نزديک هر فرزانه‌اي
عاشقان را باز در ره دانه هست و دام نيستجاهلان را در چراگه دام هست و دانه ني