دوش يارم به بر خويش مرا بار نداد

شاعر : سنايي غزنوي

قوت جانم زد و ياقوت شکر بار نداددوش يارم به بر خويش مرا بار نداد
دوش در فرقت او خشک شد و بار ندادآن درختي که همه عمر بکشتم به اميد
بار چون داد دل او که مرا بار ندادشب تاريک چو من حلقه زدم بر در او
کم ز يک ماه دل و چشم مرا کار نداداين چنين کار از آن يار مرا آمد پيش
نه نکو کرد که يک قطره به بيمار ندادشربتي ساخته بود از شکر و آب حيات
رسته آنست که او دل به غم يار ندادهر که او دل به غم يار دهد خسته شود