آنکس که ز عاشقي خبر دارد

شاعر : سنايي غزنوي

دايم سر نيش بر جگر داردآنکس که ز عاشقي خبر دارد
تن پيش بلا و غم سپر داردجان را به قضاي عشق بسپارد
گه سنگ تعب به زير سر داردگه دست بلا فراز دل گيرد
دل را ز هواي نفس بر داردپيوسته چو من فگنده تن گردد
هر دم زدني رهي دگر داردبگسسته شود ز شهر و ز مسکن
آن زهر به گونه‌ي شکر داردهر چند که زهر عشق مي نوشد
کو جز به جمال حق نظر داردوان ديده به دست غير بردوزد
طبع تو طريق مختصر دارداي يار مقامر خراباتي
در کوي مقامري مقر داردبنماي به من کسي که او چون من
يا از دل بي دلان خبر دارديا از ره کم زنان نشان جويد