منم که دل نکنم ساعتي ز مهر تو سرد

شاعر : سنايي غزنوي

ز ياد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فردمنم که دل نکنم ساعتي ز مهر تو سرد
زمانه‌را و تو را کي توان مساعد کرداگر زمانه ندارد ترا مساعد من
همي گذارم با آب چشم و با رخ زردجز آنکه قبله کنم صورت خيال ترا
به باد تو گرم و به باد سرد تو سردهمه دريغ و همه درد من ز تست و ز تو
همي برآيم با عالمي به جنگ و نبردمن آن کسم که مرا عالمي پر از خصمند
به پيش خصمان مردم به پيش عشق نه مردگر از تو عاجزم اين حال را چگونه کنم
به يک دل اندر زين بيشتر نباشد دردروان و جاني و مهجور من ز جان و روان
به نيم ذره نيايد به روي من برگرداگر جهان همه بر فرق من فرود آيد
به ياد روي تو درد و دريغ بايد خورددريغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل