ما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد

شاعر : سنايي غزنوي

دور از ره هجر تو وصالي دگر آمدما را ز مه عشق تو سالي دگر آمد
يکباره همه رفت و خيالي دگر آمددر ديده خيالي که مرا بد ز رخ تو
بر تخت دل من به جمالي دگر آمدبر مرکب شايسته شهنشاه شکوهت
در عالم تحقيق کمالي دگر آمدشد نقص کمالي که مرا بود به صورت
ناگاه بر آن طبل دوالي دگر آمدبر طبل طلب مي‌زدم از حرص دوالي
با ميوه‌ي انصاف نهالي دگر آمداز سينه نهال امل از بيم بکندم
آسوده به تصريح نکالي دگر آمدبر عشوه ز من رفت به تعريض نکالات
بر دلدل دولت به دلالي دگر آمددر وصف صفا حيدر اقبال به چشمم