از هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود

شاعر : سنايي غزنوي

پندار بد آن عشق و يقين جمله گمان بوداز هر چه گمان بر دلم يار نه آن بود
وان عشق مجازي بد و آن سود و زيان بودآن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود
و ز ديده برون آمد دردي که نهان بودبر روي رقم شد شرري کز دل و جان تافت
ايمان من آن روي چو خورشيد جهان بودتوحيد من آن زلف بشوليده‌ي او بود
زلفي که درو مرتدي و کفر نشان بودرويي که رقم بود برو دولت اسلام
آيين بت بتگري از ديدن آن بودبنمود رخ و روم به يک بار بشوريد
الحق ز چنان زلف مسلمان نتوان بودپس زلف برافشاند و جهان کفر پراکند
راهي که در وصل نکويان همه جان بودگويي که درو پاي عزيزان همه سر بود
منزلگهش از آتش سوزان دمان بوداز خون جگر سيل وز دل پاره درو خاک
گور و لحد آنجا دهن شير ژيان بودبس جان عزيزان که در آن راه فنا شد
گفتند رسيديم سر ره بر آن بودچون کعبه‌ي آمال پديد آمد از دور
بر خاک نشستند که افلاس بيان بودبر درگه تو خوار و ز ديدار تو نوميد
افزون ز حديثي نبد آنجا که گمان بودبيرون ز خيالي نبد آنجا که نظر بود